نه توالی تن به تن تنها روی هم، نه حوالی این روزهای گرم،نه زحمت بی وقفه راندن من، نه زخم خوردن از این زمانه به تن و من،نه نزدیکی افتاب و مهتاب به هم ، نه هیچ نشانی از تو نایافتن ...هیچ کدام تاوان لذت ان لبخند کوتاه نیست.... من
یاد حافظ افتادم
.....
مارا به رندی افسانه کردند....پیران جاهل شیخان گمراه.... ایینه رویا اه از دلت اه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر